سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رهایی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

رها

باز هم از تو گفتن تمام زندگیم ... نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده ...

به هر جایی می نگرم تو را می بینم . می خواهم خودم را و گذشته را

فراموش کنم . بی هدف و سرگردان در میان دریای نومیدی به دنبال

روزنه ی امیدی می گردم .

می دانم روزگاری نه چندان دور هنگامیکه شاد و خندان در کنار یار و

همدمت با او از عشق و محبت سخن می گویی ، تندبادی کتابی را برایت

به ارمغان می آورد . بر روی کتاب نوشته* نامه های دلتنگی * و چشمانی

که لبریز اشک است و تو را عاشقانه نگاه می کند . یک لحظه می

گویی : این چیست ؟ و این زن کیست ؟ آه ای خدای من ... مگر می شود

تو مرا زخاطر برده باشی ؟! ... یار تو ندا سر می دهد : چیست این کتاب ؟

و تو باز می کنی غمنامه ی عمر مرا ... نامه های دلتنگی

چه طوفانی در دلت بر پا می شود ... به خاطرت می آید این نگاه و این

اشک غم را ... زیر لب زمزمه می کنی : ای خدا ! این عزیز من است که

روزگاری عاشقش بودم ... چه لحظه ی زیبایی ، اشک یک مرد هم

تماشایی ست ... این گل نرگس عمرم بود که پرپرش کردم ... در کنار تو

نگارت این شده سوالش : مرد من چرا خاموشی ؟ باز هم نگاه تو می

خواند خاطرات زمان آشنایی . دلبستن و در محبت و عشق هم گم

گشتن . خدایا چه تقدیری ... چه تقدیری !؟! می دانم که تمام وجودت صدا

می کند مرا : نرگسم ، گل من ، هیچکس تو نمی شوی برای من . تا ابد به

یاد تو می ماند این دل من ... باز هم چشمانم تو را می جوید و فریاد می زند :

تو که کردی فراموشم ... ز یاد بردی تو آغوشم ... منم آن آشنای تو ، گل تو

، نرگس شب های تار تو ... بخوان غمنامه ی عمرم ... شده جانم فدای

تو ... تو بودی همدم و یارم ... تو گفتی من وفادارم ... بهارم را خزان دیدم ...

تو را با دیگران دیدم ...

بگو با یار خود این را : مردی تنها نوشته نامه های درد و دلتنگی ...

عجب یاری !!! کجا رفته وفاداری ... کجاست مهر تو و عشقت ؟! عجب یار

وفاداری !!!